اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَ إِمَامِ الْهُدَى وَ قَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِكَ اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ عَلَما لِعِبَادِكَ وَ مَنَارا لِبِلادِكَ وَ مُسْتَوْدَعا لِحِكْمَتِكَ وَ مُتَرْجِما لِوَحْيِكَ وَ أَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَ حَذَّرْتَ مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أُمَنَائِكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
مناظره ی جالب امام باقر(عليه السلام) با اسقف اعظم در ادامه مطلب
خود كامگي و غرور، خليفه اموي "هشام بن عبدالملك " را وا داشت كه امام محمد باقر ـ عليهالسّلام ـ پيشواي پنجم شيعيان را از مدينه به شام تبعيد كند.
امام باقر ـ عليهالسّلام ـ در مدت اقامت خود در شام با مردم آنجا رفت وآمد داشت، روزي ديد گروهي از نصاري به سوي كوهي كه در شام بود ميروند، حضرت از همراهان پرسيد: "آيا امروز نصاري عيدي دارند كه اين طور با ازدحام به جانب كوه رهسپارند؟ "
در پاسخ گفتند: "خير امروز عيد نصاري نيست بلكه يكي از دانشمندان نصاري در آن كوه منزل دارد؛ مسيحيان ميگويند او زمان حواريون (شاگردان حضرت عيسي ـ عليهالسّلام ـ) را درك كرده است و هر سال در چنين روزي به ديدار آن عالم ميروند ومسائل خود را از او ميپرسند. "
حضرت به همراهانش فرمود: "بيائيد ما هم به همراه آنان نزد آن عالم برويم. "
آنها اطاعت كردند و به همراهي امام باقر ـ عليهالسّلام ـ به طرف منزل او حركت كردند.
او در درون غاري سكونت داشت؛ نصاري، فرشي را به درون غار برده او را بيرون آورده و بر روي تختي نشانيدند، در حالتي كه بسيار پير و سالخورده بود و از شدت پيري ابروهايش بروي چشمانش افتاده بود، پس ابروهايش را با حرير زردي به سرش بسته بودند.
حضرت و ساير مردم به گرد او حلقه زدند، وقتي كه آن عالم چشم باز كرد مجذوب و متوجه امام باقر ـ عليهالسّلام ـ شد؛ رو به حضرت كرد و گفت: "آيا شما از نصاري هستيد يا از امّت مرحومه (اسلام) ميباشيد؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ : "از امّت مرحومه و جزو مسلمانان ميباشم. "
عالم: "آيا از دانشمندان هستي يا از نادانان. "
امام ـ عليهالسّلام ـ : "از نادانان نيستم. "
عالم: "شما سؤال ميكنيد يا من سؤال كنم؟ "
امام ـ عليهالسّلامـ: "هر چه خواهي بپرس من آماده جوابم. "
آن عالم پير نصراني، رو به نصاري كرد و گفت: "اين مرد از امّت محمد ـ صليالله عليه و آله ـ است و ادعاي دانش دارد و ميگويد: آنچه ميخواهي سؤال كن، من آماده جوابم، الحال سزاوار است كه چند مسئله از او بپرسم. "
آنگاه رو به حضرت كرده و چنين سؤال كرد:
"خبر بده مرا از ساعتي كه نه شب است و نه روز، آن چه ساعتي است؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "آن ساعت، از طلوع فجر تا طلوع خورشيد است. "
عالم: "آن ساعت كه نه از شب است و نه از روز، پس از چه ساعتهايي است. "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "آن ساعت از ساعات بهشت است، لذا در آن ساعت بيماران به هوش ميآيند و دردها ساكن ميشوند و كسي كه شب را نخوابيده در اين ساعت به خواب ميرود و خداوند اين ساعت را در دنيا موجب علاقه كساني كه به آخرت رغبت دارند گردانيده و از براي عمل كنندگان آخرت دليلي واضح ساخته و براي منكرين آخرت حجتي گردانيده است. "
عالم: "درست گفتي اينك باز من سؤالي كنم يا تو سؤال ميكني؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "آنچه ميخواهي سؤال كن. "
عالم رو به نصاري كرد و گفت: "اين شخص (امام باقر ـ عليهالسّلام ـ) بر مسائل بسياري واقف است و سپس رو به امام كرد و پرسيد:
"خبر بده مرا از ساكنين بهشت كه چگونه غذا ميخورند و ميآشامند ولي تخليه ندارند، (هرگز به مستراح نميروند) آيا نظيرش در دنيا و جود دارد؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "مَثَل آنها بسان "جنين " است كه در شكم مادر ميخورد ولي بول و غائط از او جدا نميشود. "
عالم: "كاملاً درست گفتي ولي باز من سؤال كنم يا تو سؤال ميكني؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "سؤال كن آنچه را ميخواهي. "
عالم: "خبر دهيد مرا از آنچه مشهور است كه ميوههاي بهشت كم نميشود و هر مقدار كه از آنها خورده شود، باز به حالت اول خود باقي است، آيا در دنيا هم نظيري دارد؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "نظيرش در دنيا شمع افروخته يا چراغ است كه اگر صد هزار چراغ از او روشن كنند نورش كم نميشود و به حالت خود باقي است. "
عالم پير نصراني گفت: "درست گفتي و اكنون سؤالي ميكنم كه هرگز پاسخش را نتواني گفت و آن سؤال اين است: خبر دهيد مرا از مردي كه با عيال خود همبستر شد و سپس آن زن به دو پسر حامله گرديد و هر دو (بصورت دو قلو) در يك ساعت متولّد شدند و هر دو در يك ساعت از دنيا رفتند ولي يكي از آنها صد و پنجاه سال و ديگري پنجاه سال عمر كرد، آنها كيستند و قصه آنها از چه قرار است؟ "
امام ـ عليهالسّلام ـ: "آن دو پسر، "عزيز " و "عُزَير " بودند؛ آن دو در يك ساعت متولّد شدند و با هم سي سال زندگي كردند، آنگاه خداوند "عُزير " را قبض روح كرد و يك صد سال در صف مردگان بود، ولي "عزيز " همچنان در دنيا زندگي ميكرد. پس از صد سال خداوند "عُزير " را زنده كرد و او را دوباره به دنيا برگرداند و او بيست سال با برادرش "عزيز " زندگي كرد و سپس هر دو با هم در يك ساعت از دنيا رفتند، روي اين حساب "عُزير " پنجاه سال عمر كرد ولي "عزيز " صد و پنجاه سال عمر نمود. "
عالم نصراني كه از علم امام حيرت زده شده بود حركت كرد و گفت: "از من داناتر و بهتري را آوردهايد تا مرا رسوا نمائيد، به خداوند قسم، تا اين مرد دانشمند و بزرگوار در شام است من با شما نصاري سخن نميگويم و از من چيزي نپرسيد؛ اينك مرا به مسكنم باز گردانيد. "
او را به درون غار بردند و از آن پس هر چه سؤال داشتند از امام باقر ـ عليهالسّلام ـ ميپرسيدند و جواب كافي ميگرفتند.
منبع: الكافي - الشيخ الكليني - ج ۸ ص ۱۲۳
منابع: www.farhangnews.ir , www.rasekhoon.net
امتیاز : |
|
نتیجه : 3 امتیاز توسط 6 نفر مجموع امتیاز : 20 |
|
درباره :
پــــیـام تسلیت ,
شهادت ائمه معصومین (ع) ,
مناسبت های مذهبی ,
انسان250ساله(ائمه معصومین(علیهم السلام)) ,
حضرت امام محمدباقر(ع) ,
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب برای قرار کد مورد نظر به ویرایش قالب مراجعه کنید
مطالب مرتبط
بمناسبت سالروز شهادت ميرزا تقي خان اميركبير(1230ق)-هدیه امام حسین(ع) به میرزا تقی خان امیرکبیر
انسان ۲۵۰ ساله | امام حسن عسکری علیهالسلام و تحسین دوست و دشمن
سالروز شهادت امام هشتم(ع)
تسلیت
بمناسبت 7 صفر،امروز روز شهادت است یا ولادت؟
استقبال از شهدای گمنام در شهرستان سوادکوه شمالی(شیرگاه)/ عکس
کم کم سیاهی علمت دیده می شود
سالگرد سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران توسط ناو آمریکایی
21 فروردين روز شهيد امیر سپهبد علي صيادشيرازي